رادین میرزاییرادین میرزایی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

رادین گل بی همتای زندگی

رادین میره شمال خوش بگذرونه

1392/1/24 14:58
نویسنده : مادر رادین
180 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٦ فرردین به همراه بابا علی و رادین عزیز مادر به شمال  پیش مامانی و بایاسی که سوم  عید رفته بودند رفتیم تا یک هوایی تازه کنیم و عید و بازدید ها تازه بشود .

البته بابا علی قرار بود در ایام تعطیلات عید برای پروژه کاری به یزد بره ولی به خاطر مسائل کاری گویا این سفر مهیا نشد و تصمیم گرفتیم بریم خونه مامانی در شمال .

ما ساعت ١١ راه افتادیم و تقریبا نزدیکهای ساعت ٤  بود که رسیدیم .

در طی چند روزی که اونجا بودیم یک  سری به خونه  اقوام زدیم و دید و بازدیدها تازه شد .خاله منیژه برای شام یک شب همگی ما رو دعوت کرد که عروسهای خاله ماهبانو و دختر و دومادش هم در مهمانی بودند .دختر خاله من بار دار بود و ١٦ فروردین باید زایمان میکرد .

سعیده جان امیدوارم به راحتی و سلامتی فرزندت را به دنیاآوری .

رادین در مهمانی با آرین و محراب نوه های خاله ماهبانو کلی بازی کردی .ماشاءاله بچه های فوق العاده پر جنب و جوشی هستند و رادین کمی از تحرک و بازی کردن آنها متعجب شده بود .

ما یک روز از صبح تا ساعت ٨ شب در باغ باباسی بودیم مامانی اش پخته بود و به باغ آوردیم و عصر همگی نوش جان کردیم و کلی سیب زمینی ذغالی خوردیم و کلی خوش گذشت .

عکسهای رادین در باغ باباسی

رادین و علی رضا در میان گلهای زیبا

 یک روز هم قرار گذاشتیم بریم بندر انزلی کنار دریا .هوا سرد بود و باد شدیدی می آمد .در کنار اسکله بندر برای رادین یک بادبادک خریدیم ورادین کمی به هوا کردن بادبادک سرگرم شد و چون کنار  اسکله باد در همه جهت می آمد بادبادک رادین خوب بالا نمی رفت به همین خاطر به یک پارک کنار ساحل که قبلها بار ها به آنجا رفته بودیم رفتیم .اونجا مخصوص پرواز دادن کایتها و بادبادک هاست چون هم از طرف ساحل باد خوبی می یاد هم یک پارک قشنگ برای نشستن داره و رادین در اونجا کلی بازی کرد بعد از نهار خوردن برگشتیم .

 

عکسی از پسر شجاع مامان با یک حلزون خوشگل تو دستای کوچولوش

 پسر مهربون مامان با اردک کوچولو ی در دستش

روز جمعه ٨ فروردین به همراه دایی مهدی و محمد و مامانی رفتیم سرعین ، البته خاله یاسی با ما نیامد چون به خونه دوستش  در بندر انزلی رفته بود و بعد از یک روز ماندن در سرعین شب برگشتیم در این سفر حال پسرکم خوب نبود و راستش  از این بابت خیلی ناراحت بودم .

عکسی در میان مه در جاده گردنه حیران

خلاصه در طی روزهایی که در شمال بودیم خیلی به همگی ما خوش گذشت و قرار بود دوستهامون  هم به ما ملحق شوند اما امکان پذیر نشد.انشاءاله سفر های بعدی .

ما روز ١١ فروردین به خونه برگشتیم البته دایی محمد هم با ما برگشت .

 دو خبر بد و ناگوار:

 

 

بعد از این که به خونه برگشتیم خبر دارشدیم پسرخاله باباسی که مرد بسیار خوب و نازنینی بوده فوت کردند خیلی خیلی متاسر شدم و برای مراسم سوم دوباره به همراه دایی محمد و مامانی به شمال رفتیم .برای بابا علی خیلی سخت شد که در طی یک هفته سه بار یک مسیری را برود و برگردد .البته به همراه این خبر خبر شکستن پلاتین پای دایی مهدی را هم شنیدیم که مامانی با چه سختی و با یک ماشین شخصی یک راست از شمال به قصد بیمارستان تهران حرکت کردند. خدا قوت مامانی  

همه چی خیلی متاسر کننده و ناراحت کننده بود ولی مراسم به خوبی بر گذار شد و انشاءاله خاکش عمر پسر و همسر و دو دخترش باشد و خدا رحمتش کند .بعد از تمام شدن مراسم به همراه مامانی و خاله یاسی برگشتیم و یک راست به تهران رفتیم  تا مامانی و خاله یاسی را برسانیم .

سال ٩٢ را با سفر های بسیاری شروع کردیم و امیدوارم که این سفر ها همیشه برای شادی و عروسی باشد و هیچ گاه خبر ناگواری از کسی نشنویم ولی مرگ حق  است و چاره و گریزی از آن نیست .

 

امیدوارم که سایه پدر و مادر بر سر  همگی ما بماند و خدا شوهر و فرزندان تمام ما مادران را حفظ کند بالخص شوهر و پسر من که هر دو نمونه و بی نظیرند آمین .

رادین جان قدر دان پدر مهربانت باش که همیشه در  بدترین شرایط مادر و شما را تنها نگذاشته و نمی گذارد و برایش از صمیم قلب آرزوی سلامتی و تندرستی کن و از خدا بخواه که سایه اش برای ابد بر سر ما باشد الهی آمین .

  

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)