رادین میرزاییرادین میرزایی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

رادین گل بی همتای زندگی

رادین رفته آتلیه به مناسبت 3 سالگیش

1392/3/1 16:00
نویسنده : مادر رادین
172 بازدید
اشتراک گذاری

طبق روال هر سال برای گرفتن عکس تولد به یادبود  به آتلیه میریم و قرار شده که امسال هم برای ناناس مامان عکس آتلیه ای شیک بگیریم و به خاطر اصرار زیاد مامان جون و مامانی قرار شده  بر خلاف عقیده من چند عکس شما هم به خانواده ها بدیم هر چند که عکس گل پسرم تو کامپیوتر های دو خانواده فراوان هست.

 ساعت ٢ بعد از ظهر با بابا علی قرار شد بریم آتلیه ولی نه اون آتلیه ای که برای یک سالگیت رفتیم من امیدوارم بودم که مثل همیشه ناناس مامان همکاری بیشایبه داشته باشه ولی از آن جا که ساعت ٢ بعد از ظهر بود و آقا رادین وقت خوابش بود همکاری رضایتمندی نکردی و با تلاش بسیار به همون چند عکس اول بسنده کردیم و این بر خلاف عکس های یک سالگیت بود که سرشار از خنده و قهقهه بودی و تا بهت می گفتیم الکی بخند زود می خندیدی وای ناگفته نماند با تمام خستگیت عکسهای قشنگی انداختی مرسی عزیزکم که باز هم به مامانت کمک کردی .

عکس های رادین در اتلیه 

البته از روی خود عکس ,عکس گرفته شده و کیفیت لازم را نداره و قرار شده که فلاپی عکسها را بگیریم که انشاءاله  بعدا با این عکس های کم کیفیت تعویض می کنم .

خوش تیپ مک کوین

قربون پاپیون خوشگلت به مادر

لباس قشنگ مامان

عزیزم با اون کفشهای کالجت قربونت برم

انتخاب لباس رادین عزیزم به عهده مامان شبنم اول شلوارت رو  دقیقا همون رنگی که درذهنم بود را گیر آوردم آخه می خواستم تیپ عسلی نارنجی بزنی خ برای خریدن لباست همه تهران را گشتم و سر آخر شلوارت را از خیابان بهار که بورس لباس بچه است خریدم و می خواستم که لباس تولدت نارنجی جیغ باشه  ولی طبق یک اتفاق ناگهانی که لازم به ذکر نیست رنگش را عوض کردم و  سفید انتخاب کردم و در همان فروشگاه به طور اتفاقی پاپیون رنگ شلوارت هم ست شد ممنون از آن کسی که در انتخاب رنگ بهم کمک کرد و کفشت هم از کرج داخل خیابان انوشیروان خریدم  دقیقا همون رنگی که با لباسهات ست می شد را پیدا کردم .مبارکت باشه گل گلاب  الهی لباس دومادی بپوشی عزیز مادر .طبق معمول شیک و باجذبه شدی مثل همیشه بقول عمه سمیرای عزیز خوش تیپ عمه.خوش تیپ مامان و بابایی.خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووش تیپ . 

دلنوشته های  مامان شبنم

باز هم می خواهم برایت بنویسم از دلنگرانی ها و دلواپسی ها  :

از اینکه نمی توانم آن طور که دلم می خواهد  خاطرات شیرین زندگیت را به رشته تحریر در بیاورم معضورم گل مادر.

 چون از نظر زمانی درمحدودیت هستم البته مامان کارهای واجب تری علاوه بر ثبت خاطرات شما داره هر چند قبلا هم  در دفاتر خاطراتت این کار را می کردم ولی نه با این جزئیات  به خاطر همین من را ببخش پسرکم و در ضمن مامان مسئولیت تربیت شما ، همبازی شدن با شما، گردش و سرگرم کردن شما در منزل و کلیه کارهای منزل رادارم و از آن جایی که دوست دارم به نحو احسنت انجامشون بدم از نظر زمانی با کمبود وقت مواجه می شم ناگفته نماند مامان یک سری مطالعات شخصی در روز داره و یک سری فعالتهای شخصی دیگه که امیدارم در آینده به دردت بخوره بخاطر همین مامان همیشه با کمبود وقت مواجه هست ولی تمام سعی و تلاشم را برای رفع کمبود ها می کنم و در این جا به خاطر تمام کاستی ها ازت پوزش می خواهم و امیدوارم بزرگواری کنی و من و پدرت راببخشی.   

 تمام سعی مامان بر اینه که همه جا بدرخشی چون ستاره همه جا تلالو وجودت لبریز باشه در همه چی سر آمد باشی گل سرسبد مادر و تا به حال هم چیزی جز این نبوده است با توکل بر خدا و امکاناتی که او در اختیار وجودی من چه از نظر علمی و چه از نظر ادراکی و شعوری  و ذوقی  قرار داده بیش از هر چیز و هر کس درخشیدی بدرخش و با درخشیدنت همه ما را نورانی کن  خداوندا به من شایستگی تربیت صحیح هدیه ای که در اختیارم قرار دادی را عطا کن و همیشه امیدم را نا امید نگردان، مرا از مکر مکاران آگاه بگردان و شیطنتهایشان را در زندگیم سرکوب و به خودشان باز گردان .

خداوندا کودکم را از دسترس شیاطین و انسان نماهای حسود که تنها زندگیشان همین چند روز دنیوی و خوردن وخوابیدن و روزمرگی هاست دور بگردان انسانهایی که وسعت دیدشان نوک بینیشان است و نه بیشتر  و راه ترقی و پیشرفت را روز به روز بر کودک و همسرم  هموار و هموار گردان الهی به امید تو ای بی همتای عالم و به من به عنوان مادر و همسر بینشی عطا فرما آسمانی تا مایه پیشرفت و تلوتلو خانواده ام گردد. الهی به امید روز افزونت.

 

رادینم ارامشم را مدیون نگاهت هستم  ، نگاه معصومانه ات به اعماق وجودم، لبانت لبریز دوست داشتنی است  که روزی چندین و چندین بار به من می گویی دوستت دارم مامان دوستت دارم مامان؛ خدا می داند وبس ؛ این جملات مرا به قعر دریای رویاهایم می برد ، با تو خلوت می کنم در خلوتگاه خانه ، شاید باری برای کسی ملموس نباشد که چه پیوستگی عاطفیی است بین من و تو.

گاه بیدریغ میگریم که خدایا غم نبیند طفلکم ؛ خدایا سلامت بدارش در همه حال و این مرا بیشتر نگران می کند که نکند کودکم از این دلدادگی بین ما آسیب ببیند و شاید از بلوغ روحیش دور گردد .

خدایا کمکم کن تا آنچنان که باید دوستش بدارم بی صدمه ، بی آسیب ، بدون دلناگرانی از آینده خدایا کمکم کن

با تو تا اوج آسمانها می پرم  

با تو تا قعر دریا ها  میروم

با تو چون ستاره می درخشم

با تو چون شراره می سوزم

بگذار پرواز کنم در آسمانت وجودت , بگذار شنا کنم در دریای نگاهت , بگذار بدرخشم  اما از سوختن حرفی نزن  می خواهم بمانم با تو رادینم تا ابد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)