رادین میرزاییرادین میرزایی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

رادین گل بی همتای زندگی

صبر را در خود پرورش دهیم

سلام به همه عزیزان تا به امروز تقریبا 20 روزی است که از بیماری پسرم می گذرد و من و بابا علی بسیار بسیار نگران هستیم و 3 بار هم رادین را بعد از تمام شدن هر  سری دارو و درمان به نزد خانم دکتر رادین برده ایم .  2 روز است که سرفه های رادین کم و کمتر شده است . خداوندا از تو می خواهم عاجزانه که دیگر بس است دیگر نمی خواهم صدای سرفه های کودک معصومم را بشنوم .  در این هفته بسیار سخت بر ما گذشت مخصوصا این که من و پدر رادین هم بیمار شدیم  و  با این وجود از رسیدگی به رادینم کوتاهی نکردیم و تمام همت خود را جذب کردیم تا این مراحل سخت را پشت سر گذاریم . خدا را شکر که بهترینها را برای فرزندم انجام داد...
22 آذر 1392

رادین به جشن عید فطر دعوت شده

عید آمد و عید آمد عید بر شما پسر دلبندم مبارک باشه  همیشه عید باشد و همیشه آغاز سرسبزی باشه    در این صفحه   چند سطری درباره جشنی که رادین به همراه دوستان عزیزش صوفیا و شیما و سیما  از  طرف مریم جون مادر شیما و سیمای عزیز دعوت شده بود می نویسم  در این جشن به رادین و دوستانش بسیار خوش  گذشت به صورتی که فردای اون روز هم دوباره برای جشن دعوت شدند  .جشن عید فطر دو روز بعد از روز عید فطر در فرهنگسرای فاز 4  برگزار شد  و در این جا از مریم جون کمال سپاس را داریم برای فراهم کردن این لحظات متفاوت و بسیار خوش و پر از خنده برای این عزیزان باغ زندگی . ...
18 آذر 1392

صدای قلب رادین عزیزم

    ٢٣ شهریور اولین روزی بود که مامان صدای قلبت رو شنید به همراه پدرت رفته بودیم سونوگرافی و با شنیدن خبر سونوگرافی فهمیدم که پدرت خیلی خیلی خوشحال شده . من هم از خوشحالی گریه ام گرفت .  عزیز دلم من تا ٥ ماهگی هیچ حرکتی رو از شما در شکمم احساس نکرده بودم و حالا ضربه های کوچکی را به زیر شکمم می زدی که نشانه خیلی خوبی از تحرک و جنب و جوشت بود . مامان در دوران بارداری زیاد چاق نشد آخه مامانت برای سالم به دنیا آمدنت خیلی از مسائل را رعایت می کرد . به دستور خانم دکتر نرمشهای ساده ای روانجام میدادم ؛ وقتی تهران میرفتم حتما به کلاسهای شیردهی و مراقبتهای بارداری می رفتم . تماما کارها...
16 آذر 1392

سلامتی

    سلام بر خالق زیبایی و سلامی به لذت برخورداری از سلامتی جسم و جان به  عطابخش سلامتی سلامتی واژه ای است که در وصف نمی گنجد خداوندا به تمامی کسانی که از این نعمت الهی محروم هستند هر چه زودتر عطا بفرما خداوندا کودکانی که به بیماریهای سخت و درد ناک مبتلا هستند را شفای عاجل عنایت فرما   من مادر رادین بر آن شدم تا در این چند خط هر چند ناچیز به خاطر سلامتی و تندرستی که به اعضای خانواده ام عطا کردی تو را ای همه هستی عالم سپاس گویم شاید بهانه ای باشد تا هر لحظه حمد و ثنای تو گویم مرا به خاطر کوتاهیم در ستایش لحظه به لحظه ات ببخش چرا که تو رئوف و مهربانی  ام...
16 آذر 1392

شمال در شهریور 92

فدای شما بشم که داییت رو بقل کردی قربونت برم که با عینک مامانت ژست می گیری عزیزم داره به همراه بابا علی به اردکها غذا می ده چه پدر و پسر نازنینی فکرکنم  شام رادین مامان ماهی بگیره به به چه گل پسری دارم عزیز مادر آتش بازی خطر ناکه چقدر بگم سلامی گرم به تمامی مردم مهمانواز گیلان که درتمامی فصول پزیرای مهمانهایی چون ما هستید . من به همراه رادین و بابا علی عاشق شمال هستیم مخصوصا گیلان و بالاخص سرزمین آبا و اجدادیمان  ضیابر . بسیار جای زیبا و خوش آب و هوایی است و در تمامی روزها و هفته ها در هر زمانی که فرصتی دست بدهد راهی این مکان زیبا می شویم تا هم اب و هوایی تازه...
13 آذر 1392

عید سعید فطر مبارک باااااااااااااااااااااااااااااااد

  به مناسبت این عید فرخنده : کادوی ناقابلی از طرف  رادین عزیزم تهیه شده که با عشق و محبت به  مامان جون و مامانی تقذیم می شه قابل گفتن نسیت تنها ذکر آن حک شدن در خاطره است و دیگر هیچ: یک عدد روسری خوشگل به مامانی و مامان جون  و به آقا جون عزیزو با اراده که با وجود بیماریشون و سیگارشون توانستند تمام روزه هاشون رو بگیرند  یک عدد پیراهن مردونه است  . روزه هاتون مورد قبول درگاه حق و خدا پشت و پناهتان عزیزان روزه دار خداوندا ما را از دعای مادر و پدر بی نصیب نگردان آمییییییییییییییییییییییییین عید فطر بر همه مسمانان مبارک و فرخنده باد با الاخص مامان و بابا های م...
12 آذر 1392

برای همبازی مهربونم علی رضای عزیز

علی رضا پسر خاله عزیزمن سلام گلم این صفحه از وب لاگ رادینم را به شما عزیزم اختصاص دادم باشد تا سپاسی باشد بر مهربانی بیدریغت نسبت به رادینم . از شما به خاطر مهربانی و محبتت نسبت به رادینم بسیار بسیار ممنونم . با وجود اینکه ١٠ سالی از رادینم بزرگتری ولی در بازی هیچ گاه این حس را به من ندادی و همیشه در بازی با پسرم مثل او بچه می شوی و پا به پای رادین با او شیطنت می کنی . وقتی به شمال می یاییم خیلی خوشحالم که رادین یک همبازی خوب و دلسوز داره که مراقبش باشه و با هاش وقت سپری کنه .تقر یبا هر روز و یا هر شب  در چند روزی که در شمال هستیم رادین و علی رضا همدیگر رامی بینند و کلی بازی می کنند...
10 آذر 1392

دلنوشتهای مادر برای پسرش رادین در روز کودک

دلنوشتهای مادر برای تنها پسرش رادین کودک دردانه ام ، امید زندگیم ، هستی زیبای من ، چند صباحی است که کلبه درویشیم را نور باران کردی و تلو لو حضورت ارامش بخش ساعتها و لحظه های تنهایی من است ، چه خوب امدی و به موقع . بمان با من و همسفر سفرهای تنهایی من باش .باش و همیشه باش دستان مهربانت وقتی شب هنگام بر دستان من است تا خوابت ببرد آرزوی دیرین من است . بد قلقی هایت هرزگاهی به من می فهماند که دیگر کودکم بزرگ می شود و باید صبوری و متانت را رهروی کلامم کنم تا بیاموزد چگونه با ملایمات زندگی درنوردد . برخود می بالم که مادر چنین شیر مردی هستم سالم ، نیرومند ، خوش زبان ، با ادب ، شیطون...
4 آذر 1392