صدای قلب رادین عزیزم

 ٢٣ شهریور اولین روزی بود که مامان صدای قلبت رو شنید به همراه پدرت رفته بودیم سونوگرافی و با شنیدن خبر سونوگرافی فهمیدم که پدرت خیلی خیلی خوشحال شده . من هم از خوشحالی گریه ام گرفت . 

عزیز دلم من تا ٥ ماهگی هیچ حرکتی رو از شما در شکمم احساس نکرده بودم و حالا ضربه های کوچکی را به زیر شکمم می زدی که نشانه خیلی خوبی از تحرک و جنب و جوشت بود .

مامان در دوران بارداری زیاد چاق نشد آخه مامانت برای سالم به دنیا آمدنت خیلی از مسائل را رعایت می کرد . به دستور خانم دکتر نرمشهای ساده ای روانجام میدادم ؛ وقتی تهران میرفتم حتما به کلاسهای شیردهی و مراقبتهای بارداری می رفتم . تماما کارهای منزل را انجام می دادم البته پدرت هم کمکم می کرد.

یکی از تفریحاتم این بود که برای سیسمونی گل پسرم برم خرید آخه مامان عاشق خرید کردنه و حالا که برای دردانه ام میرم خرید عاشق ترم میشم . من تمام وسایل شما را به همراهی پدر از کرج خریدیم سعی کردم که تمام وسایلت از بهترین مارک باشه آخه پسرم نوه اوله ؛ تاج سره ؛ گل سرسبده .

بهترین دوران من زمانی بود که باهات توی خونه وقتی دوتایی تنها می شدیم حرف می زدم تمام وقایع را از صبح برات تعریف می کردم تا وقتی که به خواب میرفتم البته چه خوابی شما اینقدر جنبو جوش داشتی که گویا تا صبح بیدارم آخه شیطون بودی خیلی زیاد.روزی چند کتاب داستان برات می خوندم ؛روزی چند صفحه قرآن را با صدای بلند می خوندم طوری که یکبارکل قران رادر این دوران ختم کردم وچند تا آهنگ کودکانه گرفته بودم که روزی چند ساعت برای آرامش درونت با هم گوش میکردیم .

٢ماه بود که نشسته می خوابیدم و چه خوابهای پریشونی و دو هفته آخردردهای استخوانیم بیشتر شده بود بالاخص کشاله ای ران و لگن ،وای..........

سر آخر در تاریخ ١٥ بهمن تمام دردها به پایان رسید و شاه پسرم چشم زیبایش رو به روی من گشود خوش آمدی عزیزم و مرسی و صد سپاس که به موقع آمدی .و  خوشا به حال تمامی افرادی که به زندگیشان روشنی و شادمانی بخشیدی و هزاران نور امید را برای من و پدرت به ارمغان آوردی بدرخش و همیشه با ما بمان ای نور دیده ام .